با اسب خود به سوی آب رفت تا به تشنگان خیمه آب رساند
تشنگی توان اسبش را بریده بود.
اسب تا اربابش آب ننوشد لب به آب نمی زند
او متوجه تشنگی اسب با وفایش شد و دست در آب برد و به سوی دهان خود رهسپار کرد ، اسب این صحنه را دید و شروع به نوشیدن آب کرد و بعد از اینکه سیراب شد دیگر آبی در دستان سقا نبود اما........ او آب را ننوشیده بود و همچنان تشنه .......
کلمات کلیدی: