سفارش تبلیغ
صبا ویژن
دشمن ترینِ مردم نزد خداوند ـ عزّوجلّ ـ، کسی است که به ناحق، پشت مسلمانی را برهنه کند [و بر آن تازیانه زند] و کسی است که به ناحق، کسی را که وی را نزده است، بزند یا آن را که قتلی مرتکب نشده است را بکشد . [رسول خدا صلی الله علیه و آله]

تقدیم به آنکه .....

 

باور مکن که صورت او عقل من برد                                  عقل من آن برد که صورت نگار اوست

 

گر دیگران به صورت زیبا نظر کنند                                      ما را نظر به قدرت پروردگار اوست


کلمات کلیدی:

نوشته شده توسط مجنون عباس 86/10/7:: 5:0 عصر     |     () نظر

چند صباحی تا محرم باقی نمانده

چقدر .....؟؟؟

آماده ی عاشورا شده ای؟

آماده ی همدردی با زینب شده ای؟

آماده ی رزم همراه علی اکبر شده ای؟

آماده ی رزم همراه قاسم شده ای؟

آماده ی سقایی کمک سقا شده ای؟

و  چقدر آماده ی ملاقات با خدا شده ای؟؟؟ 

 

 

       

 


کلمات کلیدی:

نوشته شده توسط مجنون عباس 86/10/6:: 6:57 عصر     |     () نظر

القاب تابناک حضرت ابوالفضل العباس (ع)

قمر بنى‏هاشم: بهره‏ مندى بسیار عباس از جمال و جلال و سیماى سپید و زیبا و سیرت سبز و نورانى، زمینه ‏ساز این لقب است. 

باب الحوائج: کریمى از دودمان کریمان که چون حاجتمندى سوى او روى کند، خواسته‏ هایش را برآورده مى ‏سازد. 

طیار: بیانگر مقام و عظمت‏ حضرت عباس(ع) در فضاى عالم قدس و بهشت جاودان است.

الشهید: شهادت، که نشان نمایان ابوالفضل(ع) است و در چهره حیات او درخشندگى بسیار دارد، زمینه ‏ساز این لقب است

سقا : دلاورى عباس در صحنه هاى حیرت‏ آور آبرسانى به تشنگان، سبب این لقب شد.

سپه سالار: صاحب لواء یا سپه سالار لقب بزرگترین شخصیت نظامى است و عباس در روز عاشورا این لقب را از آن خود ساخت.

پرچمدار و علمدار: یادآور دلاوى و حفظ لشکر در برابر دشمن است. علمدارى عباس(ع) این لقب را برایش به ارمغان آورد. 

ابوقربه (صاحب مشک)، عمید (یاور دین خدا)، سفیر (نماینده حجت ‏خدا)، صابر (شکیبا)، محتسب (به حساب خدا گذارنده تلاشها)، مواسى (جانباز و مدافع حق) و مستعجل (تلاشگرى مهربان در برآوردن حاجات دیگران) از دیگر لقبهاى حضرت ابوالفضل(ع) است


کلمات کلیدی:

نوشته شده توسط مجنون عباس 86/10/6:: 6:36 عصر     |     () نظر

خدایا !!!!!

خدای من خیلی دوست دارم                                            

 

اگه تو منو با خودت آشنا نکرده بودی من چه کار می کردم؟   

به کی پناه می بردم؟

با کی دردل می کردم؟

سرم رو  رو دامن کی می ذاشتم؟

به عشق کی اشک می ریختم؟

واسه کی زندگی می کردم؟

به یاد کی آروم می شدم؟

هدفم چی بود؟

من چی بودم؟کی بودم؟چرا بودم؟

اما.....

الان بارها بارها بارها سجده ی شکر می ذارم که منو با خودت آشنا کردی 

    منو عاشق خودت کردی

        منو بنده ی خودت کردی                              

فقط می تونم بگم :

 ..........................دوستت دارم خدا .........................

       

 


کلمات کلیدی:

نوشته شده توسط مجنون عباس 86/10/6:: 11:58 صبح     |     () نظر

من کنت مولاه فهذا علی مولاه

 

عید بزرگ ولایت و امامت امیر مردان ، امیر دلیران ، امیر مومنان علی بن ابیطالب (ع) را به همه ی شیعیان جهان تبریک عرض می کنم


کلمات کلیدی:

نوشته شده توسط مجنون عباس 86/10/6:: 11:10 صبح     |     () نظر

بعد از آن حق بانگ واویلا شنید
تا که نوبت بر علی اکبر رسید

اذن میدان داد و او آرام رفت
گوییا از جان مولا کام رفت

تا رکابش سوی میدان می کشید
چند قدم آقا به دنبالش دوید

شبه پیغمبر بران بر خصم دون
عالمی از رزم او غرق جنون

گفت لشکر: "او رسول الله بود
گر خطا نبود، خود الله بود"

نعره زن بر قلب دشمن حمله کرد
لشکر از تیغش فغان و ناله کرد

بذر غیرت در دل او کشته است
شبه پیغمبر خدایا! تشنه است

بعد جنگی بس نمایان ای دلیر
باز گرد و از پدر قوت بگیر

"تشنه ام بابا! کمی آبم بده
با بیان گرم خود تابم بده

العطش بابا ببین بس تشنه ام"
گفت بابا: "جان جان شرمنده ام"

عشق بازی با پدر، با تشنگی
سهم بابایش فقط شرمندگی

دل عطش دارد به دیدار پدر
قوتی گردیده در تیغ پسر

پس رکابش سوی میدان ساخت کرد
در میان موج دشمن تاخت کرد

رزم او همچون نبرد حیدر است
صف شکن؛ او غیرت اله صفدر است

چون علی در زرم دشمن تاب داشت
آن طرف بابا دلی بی تاب داشت

این طرف، بابا به بذکر کردگار
آن طرف، او در میان کار زار

این طرف، دستی به سوی آسمان
آن طرف، او زیر تیغ کافران

این طرف، مولا به حق در راز بود
آن طرف، پرواز او آغاز بود

این طرف، چشمی به راهش منتظر
آن طرف، تیغی به فرقش منکسر

بس عطش افتاده بر شبه رسول
بی قرار و مضطرب ماه بتول

ناگهان اکبر ز روی زین فتاد
نیزه و شمشیر کین بر دین فتاد

نیزه ای پهلوی او را می درید
تیغ کین بر فرق ماهش می تنید

خنجری پر کینه اندر سینه است
خط خون تابیده بر آیینه است

تیر صد پر در میان چشم داشت
همچنان از جور دشمن خشم داشت

تیغ او از کف فتاده بر زمین
گوئیا حق گشته از داغش غمین

اسب ها آماده اندر تاختند
تا که کار شبه حق را ساختند

چون لگد بر پشت و پهلویش فتاد
قصه "دیوار و در" یادش فتاد

اسب ها بر جسم پاکش تاختند
جسم اکبر اربآ اربا ساختند

ناگهان فریاد زد با بنگ شین:
"بر زمین افتاده ام بابا حسین!"

تا که مولا بانگ فرزندش شنید
مضطرب او سوی میدان می دوید

چون حسین بر نعش پاکش نوحه کرد
چشم حق از داغ اکبر گریه کرد

سر به روی دامن بابا نهاد
بی قراری بر دل آقا نهاد

سر به روی سینه اما بی قرار
ناگهان از دل رها فریاد زار:

"از زمین برخیز و یک بار دگر
نام بابا را ببر جان پدر!"
******************************
بعد از آن قاسم مقابل با عمو
اذن میدانش نداده روبرو

مضطرب این سو به آن سو بی قرار
مادرش آمد کند درمان کار

نامه بابا برایش خوانده است
چون پدر اذنش به میدان داده است

نامه را بگرفته و بس شادمان
همچو رعدی تندری شیر زمان

بند کفشی بست و آن دیگر رها
رو به سوی خیمه آن مه لقا

"السلام مولای من بابا عمو!"
قاسم این سو با حسین است روبرو

نامه را داد و دگر خاموش بود
از دل و جان او سراپا گوش بود

چون که دست خط برادر را بدید
خط اشکی روی رخسارش دوید

با سوالی رمز حق را باز کرد
از بلایی بس عظیم آغاز کرد:

"مرگ در کامت چگونه در سر است؟"
"از عسل ای جان جان شیرین تر است!"

نوجوان قاسم در آغوشش نشست
از عمو صد بوسه بر رویش نشست

بر تنش آیا زره اندازه بود؟
نه رفیقان! قاسمم دردانه بود

داشت پایش تا رکابش فاصله
دشمنان آن سو کشیدند هلهله

با خدایش لحظه هایی راز کرد
او سپس آهنگ میدان ساز کرد

تیغ در کف در دفاع حق شتافت
قلب آقا در فراقش می گداخت

حمله ور غرید در اعدای دون
نعره زن چون شیر غران غرق خون

گفت: "لشکر! قاسمم، ابن الحسن
در دفاع از عمو بر تن کفن

کوفیان آماده ام بر جنگتان
حق کند لعنت بر این نیرنگتان"

او رجز می خواند و در لشکر تنید
هر کسی از رو به رویش می رمید

یک نفر فریاد زد: "سنگش زنید!
همچو بابا تیر بارانش کنید!"

چون کمان داران نشستند بر زمین
گشت برپا در فلک صوتی حزین

تیر ها بر جسم پاکش بوسه زد
خاک خون بر چشم ماهش سرمه زد

مُهر عشقی بر تنش سم ستوه
زیر تیغ و مشت کین و درد و زور

شهد شیرین عسل در جام او
کرد فریاد: "ای عمو جان ای عمو!

قاسمت روی زمین آفتاده است
جان خود بر تیغ دشمن داده است

استخوانم با هزاران زمزمه
خورد شد چون استخوان فاطمه"

بر زمین افتاده و آرام بود
چون سرش بر دامن مه کام بود

جسم پاره پاره بر جانش گرفت
آسمان غرید و بارانش گرفت

ذوالجلال گریان روان تا خیمه ها
بار دیگر اشک ها و نوحه ها

او ابوالفضل است بیرون از خیام
تیغ کینش کرده بیرون از نیام

اذن میدان بهر جانبازی نمود
مرگ را بازیچهء بازی نمود

چون برادر اذن میدانش نداد
قلب او در سینه گویا ایستاد
******************************
خیمه از یاران نام آور تهیست
نوبتش دیگر بر آن سرو سهیست

او علمدار است و سقایی دلیر
خون حیدر در رگ آن نره شیر

چون فغان "العطش" تابش برید
بی امان او نزد آقایش رسید

گفت: "آقا! بچه هایت تشنه اند
سوز و گرما در جگر ها هشته اند"

گفت و ناگه قرار از دست رفت
مشک خالی تیغ کین را بست رفت

رو به رویش عالمی دریای آب
تشنه است سقای ما آن مه نقاب

کف درون موج آن دریا فرو
ناگهانش روی مولا روبرو

بین حسین عطشان میان خیمه هاست
خود بگو: "نوشیدن آبت رواست؟"

مشت آبش را به دریا هدیه داد
مشک خود را پر نمود و ره فتاد

اذن جنگیدن حسین بر او نداد
زین سبب آرام او در ره فتاد

دست چپ مشکی و بر دوشش لوا
می رود تا خیمه ها سقای ما

کوفیان تیغ از نیام پرداختند
جانب سقای عطشان تاختند

شیر اوژن از نیام تیغش کشید
نعره زن تا این که بر دشمن رسید

عاقبت سقای عطشان خسته شد
راه خیمه روبرویش بسته شد

تیغ دشمن دست چپ را قطع کرد
کربلا را سر به سر چون نهر کرد

ضرب دیگر دست دیگر هم فتاد
بر دل مولای مردان غم فتاد

صد هزاران رو به رویش در کمین
بر سرش دارد عمود آهنین

"یا حسین! ادرک اخاک! یا حسین!"
این علمدار است با شولای شین

چون که فریاد برادر را شنید
بی امان بر نعش آن سقا رسید

برتنش دستی نمانده؛ بر زمین
بر سرش دارد عمود آهنین

خنده زد عباس چشمش را گشود
خون ز روی چهره اش زهرا زدود

"در حرم بس تشنگی پاینده است
گو عمو از کودکان شرمنده است!"

فرستنده متن : محیا


کلمات کلیدی:

نوشته شده توسط مجنون عباس 86/10/4:: 6:30 عصر     |     () نظر

<      1   2